دانشمندان علوم سیاسی به ندرت به سیاست گردشگری توجه جدی معطوف داشتهاند. در ادبیات مربوط به گردشگری، جامعهشناسان، مردمشناسان و گهگاه اقتصاددانان (Tribe 1995; Sinclair and Stabler 1997) نقش بیشتری داشتهاند، به نظر میرسد آن اندک درخواست ملتمسانه از دانشمندان علوم سیاسی برای جدی گرفتن موضوع گردشگری، به جایی نرسیده است (Ritcher 1983b, Matthews and Ritcher 1991). این مؤلفان چند نکته را برمیشمارند که همگی معتبراست: 1. گردشگری به عنوان یک فعالیت پیامدهای سیاسی مهمی دارد؛ 2. حکومتها از گردشگری برای اهداف سیاسی بهره میجویند؛ 3. سیاست گردشگری اغلب به مناقشه بین حکومتهای محلی و مرکزی میانجامد؛ و 4. از نظر اقتصادی، مبالغه کردن اهمیت گردشگری اگرچه نه برای همه بلکه برای تعداد زیادی از دولتها دشوار است. این نکات به دلایلی اثری زیاد نداشتهاند. ضعیفترین دلیل احتمالاً این است که گردشگری به عنوان حوزهای بیهوده از پژوهش تلقی میشود و دلیل دوم، در حالی که گردشگری در ظاهر فعالیتی پیش پا افتاده محسوب شده، شاید پیامدهایی گسترده داشته است. گردشگری به ندرت به عنوان یک بخش یا صنعت در محاسبات ملی، مثلاً در تراز پرداختها، به رسمیت شناخته میشود. محاسبهی درآمدهای حاصل از گردشگری کاری دشوار است، زیرا باید انتخاب کنیم که کدام یک از فعالیتها، فعالیت گردشگری هستند، یا چند درصد از درآمدهای رستورانها و تاکسیها مربوط به گردشگری میشود. در واقع، یکی از فعالیتهای مهم سازمانهای بینالمللی مرتبط با گردشگری ایجاد روشهای استاندارد برای برآورد کردن درآمدهای حاصل از گردشگری، یعنی سهم گردشگری در تراز پرداختهاست. دلیل سوم بیشتر میتواند مستقیماً به آن اندک دانشمند علوم سیاسی مربوط باشد که گردشگری را مورد مطالعه و پژوهش قرار دادهاند. کار آنان به شدت تحت تأثیر نظریه وابستگی بوده است (مثلا، نگاه کنید به: Perez 1974: Turner 1976; Mowforth and Munt 1998). اگرچه نظریه وابستگی برخی از مسائلی را که مطرح کرده است از قبیل پرسش مربوط به ایجاد رشد درونزاد و انحطاط فرهنگی توسط گردشگری، یا سلطهی شرکتهای چندملیتی در مناطق گردشگری، از اعتبار برخوردار است، ولی نبود استانداردهای اجتماعی ـ علمی در این تألیفات و پژوهشها تأثیر آنها را در علوم سیاسی محدود ساخته است. بنابراین به نظر میرسد صرف چند لحظه برای توجیه مطالعهی گردشگری از منظر علوم سیاسی امری ارزشمند است. یکی از توجیهها بسیار مهم است، زیرا گردشگری چند مسأله مهم مرتبط با جهانی شدن، یعنی ترس از همگن شدن فرهنگها، اهمیت فزایندهی تجارت در خدمات و امقال آن را مطرح میکند. یافتن توجیه اقتصادی نیز آسان است. بنا به برخی روایات، گردشگری اکنون بزرگترین صنعت در جهان و بزرگترین بخش صادراتی در جهان است. البته این ارقام به تعریف گردشگری حساس است. ولی وقتی انسان هزینههای حمل و نقل، هتل و رستوران را برای مسافران امور تجاری و تفریحی مدنظر قرار میدهد، این ادعا که گردشگری بزرگترین صنعت جهان است اعتبار مییابد. سازمان همکاری اقتصادی و توسعه، با استفاده از تعریفی نسبتاً محدود از گردشگری، نتیجهگیری میکند که گردشگری پس از بانکداری دومین بخش بزرگ خدمات در تجارت بینالملل است (OECD 1991,5). شکی نیست که گردشگری مایه حیات بسیاری از کشورهاست، و دولتهای کوچک بیش از 50 درصد تولید ناخالص داخلی خود را به آن وابستهاند. گردشگری حتی برای دولتهای بزرگ میتواند به طور حیرتآوری مهم باشد، مثلاً گردشگری 14 درصد از تولید ناخالص داخلی فرانسه، 1/16 درصد ایتالیا و 8/12 درصد بریتانیا را تشکیل میدهد (World Travel & Tourism Council 1999c). گردشگری حتی در اقتصاد عظیم ایالات متحده آمریکا قابل اغماض نیست و معادل 12 درصد از تولید ناخالص داخلی این کشور است (World Travel & Tourism Council 1999c)|. گردشگری یکی از سه منبع مهم درآمد در اغلب ایالتهای ایالات متحده آمریکاست (Richter 1983b, 341). و طبق یکی از محاسبات (Richter, 1989, 3). در دههی 1980 بزرگترین خدمات صادراتی آمریکا بوده است. گردشگری «بعد فوقالعاده مهم جهانی شدن است: بین 1950 و 1991 تعداد مسافرتهای بینالمللی تقریباً 20 برابر یعنی از 25 میلیون به 450 میلیون افزایش یافت» (Faulkner and Walmsley 1988, p. 2 of electronic version). گردشگری ویژگیهای اقتصادی نیز دارد که آن را برای بسیاری از کشورها صنعتی جذاب میسازد. گردشگری مستقیماً ارز خارجی ایجاد میکند، بنابراین حکومتهایی که دچار مشکلات تراز پرداختها هستند نمیتوانند در مقابل وسوسه کسب این ارز خارجی مقاومت کنند. گردشگری وقتی که مرحله مقدماتی نسبتاً سرمایهبر ساختن هتلها و زیرساختها را پشت سر میگذارد، به صنعتی کاربر مبدل میشود که اشتغال چشمگیری ایجاد میکند (Tisdell 1998, 10).